دال مثل دوست



وقتی فهمیدم چرا دوستم نیمومده کلاس بهش زنگ زدم

گوشی رو برداشت

صداش خیلی گرفته بود 

گفت که دستش شکسته

منم بدون اینکه بهش بگم براش یه دسته گل خریدم و رفتم بیمارستان عیادتش 

وقتی رسیدم خواب بود منم بالا سرش نشستم و نگاش کردم تا بیدار شد

وقتی بیدار شد و منو دید یهو جا خورد 

بغلم کرد اونقدر سفت که داشتم خفه میشدم 

منم دستمو دور گردنش حلقه کردم و گفتم 

مریض نشو لعنتی


سلام دوستان یک پویش سه روزه گذاشتم تا عید قربان برای خاطرات شما

در روز عید سه تا از بهترین خاطرات در وبلاگ منتشر میشه 

میتونید در قسمت ارسال نظر خصوصی برام بفرسید

و هم میتونید به ایمیل xeynabamini@yahoo.comارسال کنید 

منتظر خاطرات صورتی شما هستم


تبلیغات

محل تبلیغات شما
محل تبلیغات شما محل تبلیغات شما

آخرین وبلاگ ها

آخرین جستجو ها

طـــومـــار مرجع شیاطین مقیم : Revil4 فکر و حساب درخت افرا لوله کاروگیت معرفی کالا صبا رایانه خرید انواع سمعک شرکت اژدری نوین